۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه


احمد شاملو


آنجا كه عشق
غزل نيست
كه حماسه يي ست
هرچيز را صورت حال
باژگونه خواهد بود:
زندان
باغ آزاده مردم است
وشكنجه وتازيانه وزنجير
نه وهني به ساحت آدمي
كه معيار ارزش هاي اوست
كشتار
تقدس وزهد است
و مرگ
زندگي ست
و آنكه چوبه دار را بيالايد
با مرگي شايسته پاكان
به جاودانگان
پيوسته است
آنجا كه عشق
غزل نه
حماسه است
هرچيز را صورت حال باژگونه خواهد بود:
رسوايي شهامت است و
سكوت وتحمل ناتواني
از شهري سخن ميگويم كه در آن شهر خداييد!
ديري با من سخن به درشتي گفتيد
خود آيا به دو حرف تابتان هست؟
تابتان هست؟


۱ نظر:

Leila گفت...

رسوايي شهامت است
che ziba ,che haghighati!!!!sepas be khandane sadbareash miarzid