احمد شاملو آنجا كه عشق غزل نيست كه حماسه يي ست هرچيز را صورت حال باژگونه خواهد بود: زندان باغ آزاده مردم است وشكنجه وتازيانه وزنجير نه وهني به ساحت آدمي كه معيار ارزش هاي اوست كشتار تقدس وزهد است و مرگ زندگي ست و آنكه چوبه دار را بيالايد با مرگي شايسته پاكان به جاودانگان پيوسته است آنجا كه عشق غزل نه حماسه است هرچيز را صورت حال باژگونه خواهد بود: رسوايي شهامت است و سكوت وتحمل ناتواني از شهري سخن ميگويم كه در آن شهر خداييد! ديري با من سخن به درشتي گفتيد خود آيا به دو حرف تابتان هست؟ تابتان هست؟ | |
۱ نظر:
رسوايي شهامت است
che ziba ,che haghighati!!!!sepas be khandane sadbareash miarzid
ارسال یک نظر